معنی ثابت شده
حل جدول
واژه پیشنهادی
مسجل
لغت نامه دهخدا
ثابت. [ب ِ] (اِخ) اللغوی. رجوع به ثابت بن ابی ثابت عبدالعزیز اللغوی شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن محمدبن عبدالملک ملقب به شمس الدین. رجوع به شمس الدین بن ثابت محمدبن عبدالملک شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن علی کوفی. او راست: کتاب خلق الانسان وخلق الفرس. و رجوع به ثابت بن عبدالعزیزاللغوی شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) سرقسطی. او راست: کتاب الدلائل.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن یزید الانصاری. صحابی است. ابن حجر گوید که این ثابت بن یزید همان ابن ودیعه است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ابی صفیه، ابوحمزه. صحابی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) قمی. شاعری است ایرانی. (قاموس الاعلام).
ثابت.[ب ِ] (اِخ) ابن جابر. رجوع به تأبّط شراً شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن زبیر. جد عبداﷲبن مصعب است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن دینار. ابوصفیه. تابعی است.
فرهنگ عمید
تغییرناپذیر،
پابرجا،
استوار،
پایدار، همیشگی،
آنچه با برهان و دلیل مورد قبول واقع شده، مدلّل،
(اسم، صفت) (نجوم) = ثابته
* ثابت شدن: (مصدر لازم) استوار شدن، مدلّل شدن، محقق شدن،
* ثابت کردن: (مصدر متعدی) محقق کردن، مدلّل کردن،
معادل ابجد
1212